ناپلئون یکی از قدرتمندترین٬ باهوش ترین و جنگاورترن مردان تاریخه ولی ببین چطور با یک نامه عشقش رو به همسرش ابراز میکنه!
اما امروز متاسفانه بعضی آقایون که اگه بخوای به مردانگیشون از ۲۰ نمره بدی شاید بزور ۱۰ بگیرن ولی از اینکه بخوان به همسرشون ابراز علاقه بکنن شرم دارن و احساس میکنن از مردیشون کم میشه و فکر میکنن یه مردواقعی نباید به همسرش بگه دوستش داره و به قول خودشون نباید زیاد زنتو تحویل بگیری!
ولی باید دید که قرنها پیش وقتی زنها به عنوان انسان حقوق زیادی نداشتن و این همه رسانه های جمعی رادیو تلویزیون اینترنت نبوده که بخوادروش همسرداری و ابراز علاقه.. رو آموزش بده چطور یه مرد جنگاور با اون روحیه جنگی و خشن٬ مدام در میدان جنگ در حال جنگیدن چطور صادقانه به همسرش که ازش دوره ابراز دلتنگی میکنه! چیزی که خیلی از مردای امروزی براشون مسخرس!!!
ژوزفــین ساعتی از نیمه شب گذشته است و من اندوهـــگینم. همین الان برایم نامه ای آوردند که محتوایش پریشانم کرد. *شاوت* مــــرده است... او افسر ارشـــد ارتشم بود. احتمالا او را در خانه باراس دیده بودی. عزیــزم! به دلداری هایت نیاز دارم. فقط با نوشتن به توســـت که میتوانم آرام شوم؛ تویــی که حتی فکرت هم میتواند وجودم را تحت تاثیر قرار دهد. تویی که میتوانم مشــــکلاتم را با تو در میان بگذارم. آینده چیست؟ گذشته چه معـــنایی دارد؟ ما چه هستیـــــم؟ این چه نیروی جادویـــی است که مارا در بر گرفته و چیزهایی را که سزاوار دانستنش هستیم از ما پنهان میکند؟ ما به دنیا آمده ایم زنـــدگی میکنیم و در میان شگفتی ها و سوالات میمیریم و این مبهوت کننده است که کشیش ها٬ طالع بین ها و شارلاتان ها از این مــــیل طبیعی و از این شرایط عــــجیب سو استفاده و تفکر مارا به نفع خودشان هدایت می کنند. شاوت مرده است ژوزفــین ما خیلی به هم وابسته بودیم. او خدمات قابل توجهی به سرزمین پدریـمان کرد و آخرین کلماتش این بود که به من ملحق خواهد شد. بله! شبــحش را میبینم ٬ همه جا شـــناور است؛ در هــــوا سوت میزند و در ابرها سیر میکند. وجود او برای سرنوشت من خــــوش یمن خواهد بود. اما من خیلی احـقم! برای دوستی مان گــــــریه میکنم و کسی هم به من نمی گوید که برای چیزهای جبران ناپذیر نباید شیون و زاری کرد. روح زندگی ام! با هر پیکی که می آید برایم نامـــه ای بفرست وگرنه نمی دانم چطور به زنــــــدگی ام ادامه بدهم. اینجا خیلی گرفتارم. بولیوار ارتشش را به حرکت درآورده است. چهره به چـهره با هم مواجه شدیم. تا حدودی خسته ام. هر روز اسب سواری میکنم . خداحافــــظ. خداحافظ. خداحافظ. می خواهم تو را در رویاهایم ببینم. خواب آرامــــــم می کند. رویا من را در کنار تو قرار داده و دستت را به دستم می دهد. اما صبح که میشود٬ حیف! سه هزار لیگ از تو دورم.
ناپلئون بناپارت -امپراطورفرانسه- هم مثل بیشتر آدمهای معروف دنیا٫ کودکی اش را در فقر و یتیمی گذرانده ولی آنقدر بلند پرواز و باهوش بوده که در بزرگسالی اش یک سر و گردن بلندتر از بقیه بایستد.
ناپلــئون دو بار ازدواج کرد. از زن دومش یک بچــــه داشت اما وقتی مرد٫ کسی درست نمیدانست که بر سر بچه اش چه آمده است.
نامه های زیر٫ نامه به زن اولش ژوزفیــن بوهارنه است و در سال اول ازدواجشان یعنی ۱۷۹۶ نوشته.
ناپلئون بنــاپارت به دو چیز خیلی عـــلاقه داشت به جنـــگ و همسرش ژوفین. امپراتور فرانسه وقتی از کیلومترها از خانه اش مشغول جنگاوری و فرماندهی سپاه بود٫ تقریبا هر روز به ژوزفین نامه نوشت و با نوشته هایی کوتاه به او میگفت که چقدر دلش تنـــگ است و چقدر آرزو دارد جنـــگ زودتر تمام شود تا بتواند مثل یک مــرد در کنار همـــسر و خانواده اش زندگی کند. البته اوضاع همیشه به این آرامی نبود. ناپلئون گاهی در نامــــه های خشم آلودش ژوزفین را احمق خطاب میکرد و از تنفرش نسبت به او و بی وفـــایی های ژوزفین حرف میزد. چیزهایی که بعدش از ۱۳ سال زندگیشان را به طلاق کشاند.