-
خدایا شکرت
جمعه 8 مهرماه سال 1390 14:49
خدایــــــــــــــــا شکــــــــــــــرت
-
...
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1390 15:01
نمیدونم چرا دنیا این روزا با من بد شده؟! خیلی خسیس بازی در میاره ! البته از همون اولش همیمجوری بود شاید به خاطر اینه که هرچی داره به از ما بهترون میده!
-
زندگی
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 16:03
زندگی با همهی وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به جزا دادن و افسوردن نیست زندگی خوردن و خوابیدن نیست زندگی جنبش جاری شدن است از تماشاگاهه آغاز حیات تا به جای که خدا میداند
-
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 15:59
روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم ازکجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به کجا میروم آخر ننمایی وطنم من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم خرم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پرو...
-
معنای هر انگشت برای انگشتر
سهشنبه 5 مهرماه سال 1390 15:48
انگشت شست : نشان دهنده قدرت اراده در فرد است. این انگشت با خودِ درونی فرد در ارتباط است. وقتی به شما گفته می شود که در انگشت شستتان انگشتری بیندازید، به دقت مراقب تغییراتی که در زندگیتان اتفاق می افتد باشید. این انگشتر قدرت اراده شما را تقویت خواهد کرد. انگشت اشاره : نشان دهنده قدرت، رهبری و جاه طلبی است. این انگشت...
-
ای همسفر عشق
شنبه 2 مهرماه سال 1390 15:35
ای همسفر عشق من رهسپار ملکوت خداوند هستم با من بیا با من بیا من به بهشت های گمشده هجرت خواهم کرد به دیاری که هزاران هزار سال از گناهان آدمیان به دور است و هیچ کس در آنجا چشمان معصومت را مسخ مخواهد کرد.
-
پرواز کن
جمعه 1 مهرماه سال 1390 16:10
پرواز کـــــن آنگونه که میخواهــــــــی و گرنه پروازت می دهند آنگونه که میخواهــــــند !
-
می دانم روزی عاشق من خواهی شد
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 08:06
می دانم روزی عاشق من خواهی شد! یک روز دلگیر پاییزی٬ روزی که اشک از چشمان معصومت سرازیر شود و قلبم در سینه مهربانت آواز سر دهد. می دانم روزی عاشق من خواهی شد! یک روز سپید زمستانی ٬ روزی که گرمی عشـقم برفهای زمستان را برباد دهد و نگاهم با چشمان معصــومت به جستجوی نور رود. روزی که دستانم با دستانت بیــــگانه نیست و معنی...
-
بهترین چیز
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 07:55
بهترین چیز٬ رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است.
-
دعا
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 07:54
دل میگفت وصالش به دعا باز توان یافت عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
-
چه مهربان بودی
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 12:29
چه مهربان بودی وقتی سکوت می کردی چه مهربان بودی وقتی چشمانت را به من نمی دوختی و مرا به چیزی نمیگرفتی چه مهربان بودی وقتی به سخنانم نمی خندیدی و بر ناله هایم نمیگریستی چه مهربان بودی وقتی نمار میخواندی و مرا دعا میکردی چه مهربان بودی وقتی سخنانم را می شنیدی و مرا تحسین می کردی چه مهربان بودی وقتی چشمهایت را همواره به...
-
ایمان
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 14:50
برای آنکس که ایمان دارد غیر ممکن وجود ندارد. و برای آنکس که عاشق است عشق آغاز رهاییست! بدرود مؤمن عاشق غمگین مباش.
-
کسی می آید
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 14:12
وقتی تنها هستیم صدایی با ما سخن میگوید که بسیار آگاهتر از ماست این صدا صدای مهربان خداست صدایی همواره در درون من میگفت: صبرکن برای ورود به سرزمین عشق٬ هنوز فرصت داری کسی می آید... کسی در قلبش با توست در نگاهش با توست کسی می آید... که زینت تو باشد٬ نه آنکه تو زینتش باشی راهنمای تو باشد نه آنکه تو راهنمایش باشی کسی که...
-
چیزی شبیه خودم...
سهشنبه 22 شهریورماه سال 1390 08:51
دوباره همان هیچکس شده ام!!! چیزی شبیه خودم و در جایی که شبیه هیچ جا نیست دوباره چشمهایم را بسته ام بی هیچ نشانی و نگاهی که شبیه هیچ نگاه نیست دوباره میان آهنگ بی احساسی آ رمیده ام بی هیچ تبسمی و صدایی که شبیه هیچ فریادی نیست دوباره خودم را ورق زده ام بی هیچ آرزو و نفسی که شبیه هیچ سوختن نیست دوباره به مهمانی گریه ها...
-
بس دلم تنگ است...
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1390 13:50
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بدآهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است... «مهدی اخوان ثالث»
-
ای خدای من
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 11:16
ای خدای من اگر چندان در برابر تو بگریم که پلک های هر دو چشمم بیفتد و اگر چندان صدا به گریه بلند کنم که صوتم قطع شود و اگر چندان برایت به پا ایستم که هر دو پایم ورم کند و آنقدر برایت رکوع کنم که استخوان های پشتم از هم بپاشد و آنقدر تو را سجده کنم که چشمانم از کاسه بدر آید و در دوره عمر خود خاک زمین بخورم و تا پایان...
-
انتظار
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 15:41
به من بگو هیچ اتفاق شومی نخواهد افتاد و من در قلب یک انتظار نخواهم پوسید٬ نیمه دیگر ایمانم را از دست نخواهم داد و آن کسی که سالها مبهوت نجاتش بودم همواره در کنارمن خواهد ماند. چیزی بگو... پیش از آنکه اشک قلبم را دوباره پاره کند من انتظار می کشم... و خداوند یاور من خواهد بود و مرا تنها نخواهد گذاشت اگر تمام خلقت سد...
-
سکوت
شنبه 19 شهریورماه سال 1390 15:20
قلب من میدانم که سکوت مهربانت عشق مرا هر روز بیشتر فریاد میکند من جستجو گر سرزمین پر راز و رمز سکوتم٬ سکوت گاهی سکوت بسیار نیرومند تر از آنچه است که آدمیان فریاد می کنند سکوت روح آدمی را به آرامش هزار ساله فرا می خواند و در قلبهای شکسته نجوا می کند و آنها را تسخیر میسازد عشق را در ملکوت به پرواز در می آورد و ما را به...
-
شعری از یک دوست
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 15:20
خانه ام در اوج قهری نا اشنا بر بلندای دشمنی بنیادی سخت دارد و من در انتظار یاری این چه پارادوکس ساده ایست که جانم به خاک این خانه ی غمناک عادتی دارد و همچنان در انتظار ان اشنا که در پهن دشت دوستی کلبه ای ساده دارد که میبینم گاه بی گاه تصویری که صورتش را میکشاند چون ماه این چه تلخ زمانی است مرداد 90!
-
نامه ناپلئون به همسرش ژوزفین ۴
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 11:24
ژوزفین! نه تنها دیگر دوستت ندارم٬ بلکه از تو متنفرم. تو یک انسان بی وجدان و احمق تمام عیار هستی. تو خود سیندرلا هستی. تو هیچ وقت برای همسرت نامه نمینویسی هیچ وقت به او عشق نمی ورزی تو می دانی که خواندن نامه هایت چه لذت سرشاری نصیب همسرت می کند و با این حال٬ این لذت را از او دریغ می کنی.
-
نامه ناپلئون به همسرش ژوزفین ۳
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 11:18
تمام دو روز پیش را بیرون از خانه گذراندم. اما دیروز٬ مدام در بستر بودم. تب و سردرد شدید اجازه نداد به محبوبم نامه بنویسم. اما نامه های تو به دستم رسید... آنقدر لحن نامه ات سرد بود که انگار ۵۰ ساله هستی. هر کس آنها را بخواند سردی و احســاس فصل سرد یک رابطه را از آن برداشت میکند. فکر میکند که زمستـــــان رابطه مان فرا...
-
نامه ناپلئون به همسرش ژوزفین ۲
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 11:05
عزیزم٬ من خیلی زود به زود برایت می نویسم و تو دیر به دیر. تو شیطان٬ وظیفه نشناس٬ خیلی خیلی وظیفه نشناس و بیفکر هستی. فریب دادن یک شوهر بیچاره و یک عاشــــق مهــربان٬ بی وفایی محـض است. اگر تا گردن در گرفتاری٬ نگرانی و اضطراب فـــرورفته آیا انصــــــاف است که او را از حقــوقش محـــروم کنی؟ بدون ژوزفینش٬ بدون مطمئن شدن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 12:22
ناپلئون یکی از قدرتمندترین٬ باهوش ترین و جنگاورترن مردان تاریخه ولی ببین چطور با یک نامه عشقش رو به همسرش ابراز میکنه! اما امروز متاسفانه بعضی آقایون که اگه بخوای به مردانگیشون از ۲۰ نمره بدی شاید بزور ۱۰ بگیرن ولی از اینکه بخوان به همسرشون ابراز علاقه بکنن شرم دارن و احساس میکنن از مردیشون کم میشه و فکر میکنن یه...
-
نامه ناپلئون به همسرش ژوزفین ۱
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 12:10
ژوزفــین ساعتی از نیمه شب گذشته است و من اندوهـــگینم. همین الان برایم نامه ای آوردند که محتوایش پریشانم کرد. *شاوت* مــــرده است... او افسر ارشـــد ارتشم بود. احتمالا او را در خانه باراس دیده بودی. عزیــزم! به دلداری هایت نیاز دارم. فقط با نوشتن به توســـت که میتوانم آرام شوم؛ تویــی که حتی فکرت هم میتواند وجودم را...
-
ناپلئون بناپارت
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 11:25
ناپلئون بناپارت -امپراطورفرانسه- هم مثل بیشتر آدمهای معروف دنیا٫ کودکی اش را در فقر و یتیمی گذرانده ولی آنقدر بلند پرواز و باهوش بوده که در بزرگسالی اش یک سر و گردن بلندتر از بقیه بایستد. ناپلــئون دو بار ازدواج کرد. از زن دومش یک بچــــه داشت اما وقتی مرد٫ کسی درست نمیدانست که بر سر بچه اش چه آمده است. نامه های زیر٫...
-
راز و نیــــــــاز
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 06:44
خــــــــدایا تمام وجودم تهی شده دستام قلبم زندگیم خــــــــــدایا تو این روزا و شبا و ساعات مبارک آنچنان که در خور مقام و عظمت خودته نه چنان که در حد منه به من هدیه بده چون تو صاحب کرم چون تویی که دریای رحمتی ای قاضی الحاجات ای سامع الشکایا... از تو هدیه های خوب می خوام هدیه هایی که فقط به خوبا می دی خـــــــدایا...
-
خدایا ...
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 11:19
خـــــــــدایا جسمم اسیره و در آرزوی فقط کمی آزادی فقط کمی رهایی روحم در به در و در آرزوی فقط کمی آسایش فقط کمی قرار و آرامش کاش روحم رو اسیر خودت میکردی و جسمم را آزاد میگذاشتی اون جوری دیگه هیچ غصه ای نداشتم حتی حاضر بودم جسمم رو هم بهت بدم تا برای اسارت پیش خودت ببری تا ابد خـــــــــدایا منو دست بد آدمایی سپردی!...
-
تو بگو..
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:51
از اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل مینویسم از اوج سقوط ستاره ها.... می نویسم از قهر شبنم با گلبرگها از قهر شهاب ها با آسمان از قهر گنجشکها با باغچه حیاطمان می خواهم از انتظار بنویسم... نمی توانم تو بگو از انتظار چگونه بنویسم ؟ با چه لحنی بنویسم ؟ با چه رنگی بنویسم ؟ با چه خطی بنویسم ؟ تو بگو... .
-
زندگی باید کرد
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:44
زندگــــی باید کرد ! گاه با یک گل ســــــرخ ، گاه با یک دل تنـــــگ ، گاه باید روییـــد در پس این باران ، گاه باید خندیــــد بر غمی بی پایان ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 10:43
زندگــــی باید کرد ! گاه با یک گل ســــــرخ ، گاه با یک دل تنـــــگ ، گاه باید روییـــد در پس این باران ، گاه باید خندیــــد بر غمی بی پایان ...