خرم آن روز کزین منزل ویران بروم...

اگر تنهاترینٍ تنهایان شوم باز هم خدا هست او جانشین همه نداشته های من است. (دکتر شریعتی)

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم...

اگر تنهاترینٍ تنهایان شوم باز هم خدا هست او جانشین همه نداشته های من است. (دکتر شریعتی)

دفتری بود...

 

 

دفتری بود که گاهی من وتو می نوشتیم در آن؛ 

 

از غم وشادی و رویاهامان؛ 

 

از گلایه هایی که از دنیا داشتیم؛ 

 

من نوشتم از تو؛ 

 

که اگر با تو قرارم باشد؛ 

 

تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد؛ 

 

که اگر دل به دلم بسپاری؛ 

 

و اگر همسفر من گردی؛ 

 

من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال؛ 

 

تا بدانجا که تو باشی ومن و عشق وخدا؛ 

 

تو نوشتی از من:  

 

من که تنها بودم با تو شاعر گشتم؛ 

 

با تو گریه کردم؛با تو خندیدم و رفتم تا عشق؛ 

 

نازنینم ای یار؛من نوشتم هر بار؛ 

 

با تو خوشبخت ترین انسانم؛ 

 

ولی افسوس...

آی عشق

 

  

همه لرزش دست و دلم از آن بود

 

که عشق پناهی گردد،

 

پروازی نه ؛ گریزگاهی گردد.

 

آی عشق آی عشق

 

چهره یِ آبی ات پیدا نیست.

دلم گرفته ای دوست!

 

 

دلم گرفته ای دوست!هوای گریه با من
 

گر از قفس گریزم، کجا روم، کجا من؟
 

کجا روم؟ که راهی به گلشنی ندانم
 

که دیده برگشودم به کنج تنگنا، من
 

نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من نیز 
 

چو تخته پاره بر موج، رها، رها، رها، من
 

زمن هر آنکه او دور، چو دل به سینه نزدیک
 

به من هر آنکه نزدیک، از او جدا، جدا، من
 

نه چشم به دل به سویی،نه باده در سبویی 
 

که تر کنم گلویی، به یاد آشنا،من
 

ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
 

که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
 

ستاره ها نهفتم در اسمان ابری
 

دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من

ای دوست

 

 

ای صمیمی ای دوست
 

گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی

 

دیدنت " حتی از دور "

 

آب بر آتش دل می پاشد

 

آن قدر تشنه ی دیدار توام

 

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

 

دل من لک زده است

 

گرمی دست تو را محتاجم

 

و دل من به نگاهی از دور

 

طفلکی می سازد

 

ای قدیمی ای خوب

 

تو مرا یاد کنی یا نکنی

 

من به یادت هستم

 

من صمیمانه به یادت هستم

 

آرزویم همه سرسبزی توست

 

دایم از خنده لبانت لبریز

 

دامنت پر گل باد