ای صمیمی ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی
دیدنت " حتی از دور "
آب بر آتش دل می پاشد
آن قدر تشنه ی دیدار توام
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
دل من لک زده است
گرمی دست تو را محتاجم
و دل من به نگاهی از دور
طفلکی می سازد
ای قدیمی ای خوب
تو مرا یاد کنی یا نکنی
من به یادت هستم
من صمیمانه به یادت هستم
آرزویم همه سرسبزی توست
دایم از خنده لبانت لبریز
دامنت پر گل باد
قشنگ بود.ممنون.ننوشتید شاعرش کیه؟