خرم آن روز کزین منزل ویران بروم...

اگر تنهاترینٍ تنهایان شوم باز هم خدا هست او جانشین همه نداشته های من است. (دکتر شریعتی)

خرم آن روز کزین منزل ویران بروم...

اگر تنهاترینٍ تنهایان شوم باز هم خدا هست او جانشین همه نداشته های من است. (دکتر شریعتی)

نامه ناپلئون به همسرش ژوزفین ۱

ژوزفــین ساعتی از نیمه شب گذشته است و من اندوهـــگینم. همین الان برایم نامه ای آوردند که محتوایش پریشانم کرد. *شاوت* مــــرده است... او افسر ارشـــد ارتشم بود. احتمالا او را در خانه باراس دیده بودی. عزیــزم! به دلداری هایت نیاز دارم. فقط با نوشتن به توســـت که میتوانم آرام شوم؛ تویــی که حتی فکرت هم میتواند وجودم را تحت تاثیر قرار دهد. تویی که میتوانم مشــــکلاتم را با تو در میان بگذارم. آینده چیست؟ گذشته چه معـــنایی دارد؟ ما چه هستیـــــم؟ این چه نیروی جادویـــی است که مارا در بر گرفته و چیزهایی را که سزاوار دانستنش هستیم از ما پنهان میکند؟ ما به دنیا آمده ایم زنـــدگی میکنیم و در میان شگفتی ها و سوالات میمیریم و این مبهوت کننده است که کشیش ها٬ طالع بین ها و شارلاتان ها از این مــــیل طبیعی و از این شرایط عــــجیب سو استفاده و تفکر مارا به نفع خودشان هدایت می کنند. شاوت مرده است ژوزفــین ما خیلی به هم وابسته بودیم. او خدمات قابل توجهی به سرزمین پدریـمان کرد و آخرین کلماتش این بود که به من ملحق خواهد شد. بله! شبــحش را میبینم ٬ همه جا شـــناور است؛ در هــــوا سوت میزند و در ابرها سیر میکند. وجود او برای سرنوشت من خــــوش یمن خواهد بود. اما من خیلی احـقم! برای دوستی مان گــــــریه میکنم و کسی هم به من نمی گوید که برای چیزهای جبران ناپذیر نباید شیون و زاری کرد. روح زندگی ام! با هر پیکی که می آید برایم نامـــه ای بفرست وگرنه نمی دانم چطور به زنــــــدگی ام ادامه بدهم. اینجا خیلی گرفتارم. بولیوار ارتشش را به حرکت درآورده است. چهره به چـهره با هم مواجه شدیم. تا حدودی خسته ام. هر روز اسب سواری میکنم . خداحافــــظ. خداحافظ. خداحافظ. می خواهم تو را در رویاهایم ببینم. خواب آرامــــــم می کند.  رویا من را در کنار تو قرار داده و دستت را به دستم می دهد. اما صبح که میشود٬ حیف! سه هزار لیگ از تو دورم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد